کتابخانه عمومی کربلایی کاظم ساروقی

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

متن خلاصه و کامل قیام حسین علیه السلام اثر ماندگار دکتر سید جعفر شهیدی

شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) – پس از پنجاه سال: پژوهشی تازه درباره ی قیام حسین (ع) از آثار ارزنده و ماندگار دکتر سید جعفر شهیدی پیرامون زندگانی امام حسین (ع) و قیام تاریخ ساز کربلا است که به مناسبت عاشورای حضرت سید الشهدا (ع) تقدیم می شود.

متن خلاصه و کامل این کتاب فاخر را می توانید اینجا بخوانید:

اهمیت قیام امام حسین (ع) علیه نظام اموی و شگفتی از این حادثه تلخ و فجیع، یعنی قتل عام خاندان پیامبر در فاصله اندکی پس از رحلت رسول خدا (ص) آن هم به دست خاندانی که در عصر حیات پیامبر کینه‌توزترین خاندان با دیانت نبوی بودند و کمی بعد با نام دفاع از آیین محمدی (ص) و خلیفه مسلمین، به قتل عام امام حسین و اهل بیت پیامبر اسلام پرداختند، باعث شد تا از دیرباز نویسندگان شیعی و اهل سنت و حتی در قرون اخیر، شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان غربی به بررسی این حادثه مهم تاریخ صدر اسلام توجهی جدی نشان داد و در ترسیم ابعاد مختلف آن مساعی فراوانی به کار بندند و آثار و نوشته‌هی گوناگونی تالیف کنند.

به گزارش خبرنگار شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی از پیشکسوتان پژوهش و مطاعات دینی در کشور است که شخصیت علمی و فرهنگی او بر کسی پوشیده نبود. او متولد ۱۲۹۷ بود و تحصیلات حوزوی خود را تا مرحله اجتهاد در نجف اشرف و تحصیلات دانشگاهی خود را در تهران تا درجه دکترا ادامه داد و تا زمان وفاتش بیش از دو دهه استاد دانشگاه تهران بود. وی را با تالیفات ارزشمندی در حوزه تاریخ اسلام می‌شناسند، تالیفاتی مانند تاریخ تحلیلی اسلام، زندگانی حضرت فاطمه (س)، زندگانی علی بن الحسین (ع، شیرزن کربلا، انقلاب بزرگ و… در این میان کتاب پس از پنجاه سال، پژوهش تازه پیرامون قیام امام حسین (ع) از جمله کتاب‌های مطرح در تحلیل واقعه عاشورا است که به رخدادی که در سال ۶۱ هجری و درست پنجاه سال پس از وفات پیامبر در سال ۱۱ هجری اتفاق افتاد، می‌پردازد. دکتر شهیدی تحقیق و نگارش این کتاب را در سال ۱۳۳۰ انجام داده و کتاب را در سال ۱۳۵۷ با قلمی شیوا، متقن و مستند به منابع اصیل تاریخی مستند ساخت و تاکنون بیش از سی و دو بار به چاپ رسیده است و هنوز پس از انتشار ده‌ها هزار نسخه از رونق باز نیستاده است هرچند بیان حقایق تاریخی بخش عمده کتاب را تشکیل می‌دهد اما نوع مواجهه دکتر شهیدی با تاریخ در تحلیل حادثه عاشورا نو و بدیع است. دکتر شهیدی در این کتاب بیش از آن که در جست‌وجوی چگونگی آن رخداد عظیم باشد، به دنبال چرایی حادثه عاشورا بوده است؛ «مقصود من از نوشتن این یادداشت‌ها مقتل‌نویسی، تبلیغ مذهبی و حتی نوشتن تاریخ نیست. من کوشیده‌ام تا خود بدانم آن چه رخ داد، چرا رخ داد؟» (پس از پنجاه سال، ص ۷)

کتاب پس از پنجاه سال، نه روایت زندگی امام حسین (علیه السلام) بلکه تحلیل و علت‌شناسی عاشوراست. بیان حوادث تاریخ صدر اسلام برای نویسنده چندان موضوعیت ندارد. او تلاش می‌کند تا به واسطه مرور بر آنچه در این پنجاه سال بر جامعه مسلمین گذشت، چرایی این حادثه را بازگو نماید.

منطق تاریخ

دکتر شهیدی علت فاجعه را فقط در سال ۶۰ و ۶۱ هجری جست‌وجو نمی‌کند او نقطه عزیمت خود را برای تحلیل حادثه، سال‌ها قبل قرار داد و به همین دلیل نامی این گونه برای اثر خویش برگزید.

دکتر شهیدی این حادثه تاریخی را به مثابه یک معلول مورد بررسی قرار می‌دهد و تلاش می‌کند که علل و ریشه‌های آن رخداد را برجسته نماید. او برای یافتن علل این حادثه شگفت، از سال‌ها قبل و از تحولاتی که قدم به قدم مسیر فاجعه را پیمودند سراغ می‌گیرد.

رویکرد معطوف به علت‌شناسی و تلاش برای درک چرایی حادثه و پرسش از زمینه‌ها و بسترهای رخداد عظیم عاشورا از برخی پیش‌فرض‌های دکتر شهیدی در نگارش کتاب پرده برمی‌دارد که مولف خود نیز به آن اشاراتی داشته است: «حادثه جزئی از تاریخ است، تاریخی که رویدادهای آن یکی معلول دیگری است.» (پس از پنجاه سال، ص ۷)

«حادثه‌ها مانند حلقه‌های زنجیر یکی به دیگری بسته است و نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد.» (پس از پنجاه سال، ص ۲۰) «پدید آمدن هر حادثه، حادثه دیگری را به دنبال دارد.» (پس از پنجاه سال، ص ۳۸)

«برای دریافت حقیقت تاریخی ـ هرچند بر اساس مظنه و احتمال هم باشد ـ خواندن متن تاریخ آن سال‌ها به تنهایی کافی نیست، بلکه باید تاریخ را با دیگر شرایط از جمله وضع جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی سنجید.» (پس از پنجاه سال،‌ ص ۴)

آنچه کتاب پس از پنجاه سال را از دیگر آثاری که آن‌ها نیز از صبغه تاریخی برخوردارند جدا می‌سازد، رویکرد عبرت‌جویانه آن است. مراجعه به تاریخ کم نیست. آنچه کمیاب است، نگاه عبرت جویانه است. در پرتو چنین نگاهی به گذشته است که تاریخ مشعلی می‌شود که مسیر آینده را روشن می‌سازد. تاریخ، گرانبها سرمایه‌ای است که آن را تنها با نگاه عبرت‌جویانه می‌توان به دست آورد.

کتاب پس از پنجاه سال، زمانی الهام‌بخش جوانان پرشور و انقلابی بود، اما دعوت به انقلاب نبود، بلکه هشداری بود برای درس‌آموزی از گذشته تاریخ، دعوتی بود برای دقت در صیانت و مراقبت از انقلاب و شاید به همین دلیل، نسل امروز بیش از نسل گذشته به این کتاب محتاج باشد. دکتر شهیدی به تکرار پذیری تاریخ و ثبات قواعد حاکم بر کامیابی‌ها و ناکامی‌ها اعتقاد دارد. از همین روست که بیمناک تکرار سرنوشت تلخ نخستین انقلاب اسلامی است.

«من در این کتاب از زاویه‌ای بدین حادثه نگریسته‌ام که در گذشته کمتر بدان توجه کرده‌اند. اگر در چنین کوششی توفیق یافته‌ باشم، یقین دارم آنچه به دست آورده‌ام، عبرتی برای حال و آینده خواهد بود. چه اگر قهرمان حادثه کشته شده است [اما] آنچه او برای آن می‌جنگید و آنان که برای رسیدن به هدف بدو وعده یاری دادند و به وعده خود وفا کردند یا نکردند، در طول تاریخ فراوان بوده و هستند و خواهند بود.» (پس از پنجاه سال، ص ۸)

استاد شهیدی بر شیوه کار تاریخ‌نگاران گذشته این اشکار را وارد می‌بیند که آن‌ها غالبا به روایت‌گری و نقل حوادث اکتفا کرده‌اند و از تحلیل تاریخ و تبیین درس‌ها و عبرت‌های آن غفلت ورزیده‌اند و به همین خاطر جامعه‌ها را از گرانبهاترین قسمت سرمایه گذشته خویش محروم ساخته‌اند. او به روایت‌گری تاریخ به دیده یک وظیفه آن چنان که بایسته و شایسته بود، همت می‌گماردند، چه بسا جوامع، خطاها و شکست‌های کمتری به ثبت می‌رساندند و موفقیت‌های بیشتری از خویش به یادگار می‌گذاشتند.

«حقیقت این است که تاریخ‌نویسان قدیم نمی‌خواسته‌اند یا نمی‌توانسته‌اند هر حادثه‌ای را ـ هرچند اهمیت بسیار داشته باشد ـ از جهت اسباب و علت‌های اجتماعی، اقتصاید و مردم‌شناسی تحلیل کند. اگر تاریخ‌نویسان گذشته وظیفه خود را انجام داده بودند. اگر فقط به نقل روایت اکتفا نمی‌کردند، مسلما امروز تاریخ صورت دیگری داشت…» (پس از پنجاه سال، ص ۱۹)

کتاب پس از پنجاه سال، سی فصل دارد. سیزده فصل نخست آن برای ورود به جزئیات حوادث سال‌های ۶۰ و ۶۱ هجری و بیان وقایع نهضت سیدالشهداء، حکم مقدمه‌ای را دارد که هرچند مقدمه است، اما جان کلام و کلید تحلیل حادثه را در خود جای داده است. سیزده فصل نخست، عهده‌دار بیان حقایق پشت پرده حادثه عاشورا است، یعنی روشن ساختن تحولاتی که یکی پس از دیگری بر جامعه ساخته و پرداخته رسول خدا وارد آمد و آن را آن گونه دگرگون ساخت که پس از پنجاه سال، یزید بر جایگاه پیامبر تکیه زد و بر قتل حسین فرزند همان پیامبر فرمان راند.

آری، در کوفه آن شب که هم‌پیمانان، عهد خویش گسستند و مسلم بن عقیل، نماینده حسین را رها کردند، غیرت سوخته بود، شرم و حیا بی‌معنی گشته، مردانگی و جوانمردی، به تمامی فراموش شده بود، اما نباید دچار اشتباه شد، چرا که این‌ها به یکباره انجام نشده بود. استاد شهیدی، در کتاب خود به دنبال برجسته ساختن تغییرات و تحولاتی است که قدم به قدم جامعه را به فاجعه عاشورا رسانده بود.

معمای عاشورا

او برای نخستین بار سوالاتی، راجع به آن حادثه مطرح نمود که برای جوانان مسلمان تازگی داشت. سوالاتی تامل‌برانگیز بود و پاسخی که استاد ارائه می‌داد، الهام‌بخش.

«چه شد اجتماع مسلمان آن روز در مقابل این حادثه تا آن حد خونسردی و بی‌اعتنایی نشان داد؟ حسین و یاران او چه جرمی مرتکب شده بودند که فقه مسلمانی کیفر آن را قتل می‌دانست؟» (پس از پنجاه سال، ص ۱۵)

«در کوفه هنوز عده‌ای از صحابه پیغمبر می‌زیستند… این‌ها می‌توانستند با همکاری گروه بزرگی از تابعین و سران شهر، حاکم کوفه را مجبور کنند تا راه دیگری جز آن چه در پیش گرفت، اختیار کند ولی چنین نکردند، چرا؟» (پس از پنجاه سال، ص ۱۶)

«در سال شصت و یکم، عده‌ای از یاران پیغمبر در شم به سر می‌بردند و بعضی از آن‌ها در نزد یزید مقامی والا داشتند. چرا در این حوزه مسلمانی هیچ گونه اقدامی برای مخالفت با این فاجعه به عمل نیامد؟» (پس از پنجاه سال، ص ۱۶)

اساسا طرح جدی این سوال که «چه شد که حسین، فرزند رسول خدا و بزرگمرد جهان اسلام، به دست مسلمانان کشته شد؟» خود سوالی تازه و بدیع بود؛ اما نگاه مرسوم و معمولی به حادثه عاشورا که صرفا از بعد عاطفی به جریان کربلا می‌نگریست برای یافتن پاسخ این سوال ناتوان بود؛ به همین خاطر دکتر شهیدی از نگاه تاریخی مدد جست و البته به روایت تاریخ اکتفا نکرد و در سال ۶۰ و ۶۱ هجری متوقف نماند؛ بلکه به وقوع پیوست و در نهایت منجر به حادثه عاشورا شد، همت گمارد. از همین روست که می‌توان ادعا کرد دکتر شهیدی از یک سو با طرح چنین سوالی و از سوی دیگر با انتخاب چنین شیوه‌ای برای پاسخ‌گوی، مرحله‌ای تازه را در نگرش به عاشورا فراهم ساخته است.

مسیر فاجعه

کتاب پس از پنجاه سال، کتابی تلخ است که شاید تلخی آن به خاطر صداقت نویسنده در روایت تاریخی تلخ باشد. نویسنده تلاش نمود تا با مرور بر آنچه در این پنجاه سال بر جامعه مسلمانان گذشته است، چرایی حادثه عاشورا را بازگو نماید: «دستاویز قرار دادن سنتی برای محو سنت دیگر، به گناه رنگ دین دادن، تبعیض در اجرای احکام الهی، از بین بردن اصل مساوات اسلامی، سبقت در اسلام را بهانه امتیازطلبی قرار دادن، فخر فروشی درباره اصل و نسب، تغییر ارزش‌ها، ارتجاع جاهلی، حاکمیت جریان نفاق، برتری فروشی نژادی، پناه بردن به مسائل کلامی برای فرار از زیر بار مسئولیت، بی‌اعتنایی به عدالت، فراموشی برادری اسلامی، گرمتر و گرمتر شدن بازار حقیقت‌پوشی و دین فروشی…»

آری به این ترتیب هیچ چیز، غیر طبیعی رخ نداد. مسیری که جامعه مسلمین انتخاب کرده بود، اگر جز به کربلا ختم می‌شد موجب تعجب بود. از میان آنچه بر مسلمانان گذشت تنها به برخی موارد اشاره می‌کنیم که دکتر شهیدی در کتاب خویش نقش آن‌ها را در انحراف و سقوط برجسته‌تر می بیند.

بیست و پنج سال کافی بود

از همان آغاز که سقیفه برپا شد و خلافت رسول خدا از موضع خود خارج شد، عدالت رو به فراموشی نهاد و البته در همان حد متوقف نماند و آرام آرام بی‌عدالتی به دیگر شئون زندگی مسلمین نیز راه یافت. در اجرای احکام خدا تبعیض را مجاز شناختند، در بهره‌مندی از بیت‌المال مسلمین، اصل مساوات اسلامی را نادیده انگاشتند و به تدریج کرامت انسان‌ها را فراموش کردند و عرب را بر غیر عرب، قریش را بر غیر قریش و بنی‌امیه را بر سایر تیره برتری دادند.

گام‌ها رو به عدالت نبود و هرچه زمان می‌گذشت مسلمانان از عدالت موجود، فاصله بیشتری می‌گرفتند و عدالت که فرو ریخت، تقوا نیز بر جای ماند. برادری نیز فراموش گردید، مال و مقام اصالت یافت، برابری به سخره گرفته شد، فخرفروشی، تجمل و اشرافیت عادی شد و حقوق انسان‌ها انگار گردید، سنت رسول خدا از رونق افتاد و بار دیگر ارزش‌های جاهلی رواج یافت: «چون پیغمبر از جهان رفت و ابوبکر اعلام داشت رییس مسلمانان باید از فریش باشد و همین که در بودجه‌بندی، عمر پرداخت رقم بالاتر را به این طبقه مخصوص گردانید و همین که مال فراوانی زیر دست و پای آنان ریخته شد، اشرافیت معنوی با اشرافیت مادی در هم آمیخت و رفته رفته اصل مساوات اسلامی از میان رفت تا آنجا که در پایان خلافت عثمان، قریش، نه تنها از جهت تصدی مقامات مهم دولتی بر غیر قریش برتری یافت، بلکه مقدمات برتر شمردن عنصر عرب از دیگر نژادهایی که مسلمانی را پذیرفته بودند فراهم گردید. در دوره معاویه این برتری فروشی آشکار گردید… با اعتراف به برتری نژادی عرب از غیر عرب، اصل دیگری از اصول مسلمانی نادیده انگاشته شده و اجتماع اسلامی که بر پایه مساوات استوار بود به دور پیش از اسلام که در آن نسب بیش از هر عامل دیگر به حساب می‌آید، نزدیک‌‌تر گردید.» (پس از پنجاه سال، ص ۵۱)

اگر به جزئی از بی‌عدالتی رضایت دادیم و آن را رسمیت بخشیدیم، دیگر نمی‌توان به توقف آن در همان حد امید بست. بی‌عدالتی به سرعت سرایت می‌کند و بافت‌های به هم تنیده جامعه را یکی پس از دیگری آلوده می‌سازد و این قانون اجتماع است. هیچ چیز همچون بی‌عدالتی، بی‌عدالتی را توجیه نمی‌کند. ظلم‌پیشگان در کمین‌اند که از جزئی‌ترین بی‌عدالتی، بهانه‌ای بسازند تا قید و بند عدالت را از پای تمایلات خویش بردارند. استثناء بر عدالت تا آن حد فزونی یافت که عدالت، خود خلاف اصل گردید. مسلمانان سال‌ها پیش، قبل از عاشورا، عدالت را سر بریدند.

اشرافیت، میوه تلخ بی‌عدالتی، تازیانه‌ای بود که روح محرومان و پابرهنگان را می‌آزرد. عروس دنیای تجمل، به تمام قد خود را به رخ می‌کشید. دنیا طلبان برای تصاحب، به رقابت برخاستند، سکه سکه بر زرهای خود افزودند و برای فقیران سهمی جز حسرت باقی نگذاردند. قبله مسلمانان یکبار دیگر عوض شد و به زودی خدا ناآشناترین نام برای آن‌ها شد.

«در خلافت عمر با فتح ایران و مصر و متصرفات امپراتوری روم، ناگهان درآمد مسلمانان افزایش یافت… پیدا شدن این ثروت، عمر را به فکر انداخت که چه کند… سرانجام با مشورت صحابه، نوعی بودجه‌بندی به وجود آورد. نام هر یک از مسلمانان را در دفتری ثبت کردند و با رعایت سبقت وی در اسلام و با نزدیکی او به پیغمبر برای او مقرری نوشتند.

دیری نگذشت که تنی چند از بزرگان صحابه با همین درآمد به تجارت و مضاربه پرداختند و از این راه ثروتی سرشار اندوختند. به موازات این درآمد، از غنیمت‌های جنگی هم که پیاپی افزایش می‌یافت، نصیب بیشتری به آنان می‌رسید. نتیجه آن شد که طبقه‌ای تازه در اسلام پدید گشت که اشرافیت معنوی و مادی را با هم درآمیخت. عمر تا آنجا که می‌توانست کوشید تا نگذارد این دسته به خرید خانه و مزرعه بپردازند؛ چرا که می‌ترسید به مال اندوزی عادت کنند و فاسد گردند… عمر می‌کوشید این دسته را در مدینه نگاه دارد، علاوه بر آن مراقب بود بزرگان این طایفه، شغل‌های مهم را به عهده نگیرند… عمر هرگاه می‌خواست حاکمی را به شهری بفرستد، نخست می‌گت تا دارایی او را صورت می‌گرفتند و پس از مدتی به حساب او رسیدگی می‌شد.

… سیاست خشن مالی که عمر پیش گرفت بر قریش ناگوار آمد و سرانجام خلیفه در توطئه‌ای که ظاهرا چند تن از سران این طایفه ترتیب دادند، کشته شد… همین که عمر کشده شد، بار سنگینی از دوش اشراف مال‌اندوز برخاست، آسودگی خاطر آنان وقتی به کمال رسید که پس از عمر، عثمان زمامدار مسلمانان گشت. سیاست مالی عثمان، قریش و جز قریش را بر دست‌اندازی به مال مسلمانان گستاخ کرد…

به روایت ابن سعد، به زبیر بن عوام ششصد هزار درهم و به طلحه دویست هزار درهم بخشید و مروان به حکم را ششصد هزا دینار داد. ابن سعد نوشته است هنگامی که زبیر مرد، خانه‌ها و سرزمین‌ها در مصر و اسکندریه و کوفه و بصره به جای گذارد. ترکه زبیر چهل میلیون و از آن طلحه سی میلیون [دینار] بود.» (پس از پنجاه سال، صص ۵۴ ـ ۵۶)

دکتر شهیدی به نمونه‌های دیگری از جلوه‌های دنیاگرایی در میان بزرگان صحابه اشاره می‌کند که همگی از ایجاد شکافی عظیم میان مسلمانان و پدید آمدن طبقه‌ای خاص از اشراف حکایت دارد. آنچه دنیاگرایی را در میان مسلمانان دامن می‌زد و شدت می‌بخشید این بود که صحابه اشرافی، به واسطه سابقه و مصاحبت با رسول خدا از شرافت معنوی نیز برخوردار بودند. دکتر شهیدی در میان عواملی که انحراف مسلمین را زمینه‌ساز شدند، سهم دنیاگرایی را بیش از سایرین می‌داند.

«در مدت نیم قرن، عامل‌های چندی در سقوط جامعه اسلامی موثر بود، اما هیچ یک از آن‌ها در شدت اثر به پایه این عامل ـ رغبت به مال اندوزی ـ نمی‌رسد.» (پس از پنجاه سال، ص ۶۱)

علی آن گاه که به خلافت رسید، وارث آن همه اشتباه بود که گذشتگان او مرتکب شده بودند. از سال دهم هجرت که رسول خدا از دنیا رخت بربست تا سال سی و پنجم، بیست و پنج سال فاصله است و این مدت برای تغییر روحیه‌ها و رویه‌ها اصلا زمان اندکی نیست. نهج‌البلاغه گواه است بر مشکلات علی، آن گاه که او در قامت خطبه‌ها و نامه‌های خود، مردم را از دنیاگرایی برحذر می‌دارد و فرمانداران خویش را به خاطر عدول از سیره نبوی، مورد مذمت قرار می‌دهد.

علی (علیه السلام) برای احیای سنت پیامبر مجبور شد به روی کسانی شمشیر بکشد که دیروز در جنگ با کفار همگام و همپای او بودند. دشمنان علی این بار گرچه به نام خدا اما به خاطر دنیا می‌جنگیدند. دشمنی با علی از آن رو بود که اجازه نمی‌داد میان سخن و عمل او فاصله‌ای ایجاد شود. او گذشته را از یاد نبرده بود. می‌دانست که در فاصله سخن و عمل است که اشراف سر برمی‌آورند و حقوق محرومان و پابرهنگان لگدمال می‌شود.

«می‌توان گفت هیچ سالی برای انتخاب علی برای زمامداری، نامتناسب‌تر از سال سی و پنجم هجرت نبود. مدت یک ربع قرن از عصر پیغمبر می‌گذشت. در این مدت، بسیاری از سنت‌ وی به هم خورده بود، صراحت دین جای خود را به سیاست سازش داده ود و علی با سیاست‌ سازش کارانه میانه‌ای نداشت.» (پس از پنجاه سال، ص ۹۰)

بسیاری از اصحاب پیغمبر را می‌شناسیم که در جنگ‌های اسلام جان خود را بر کف نهادند و برای رضای خدا به پیشواز دشمن رفتند. بسیاری از آنان را می‌شناسیم که در مصرف بیت‌المال دقت به کار می‌بردند اما همین که سایه محمد از سر آنان کم شد، همین که سادگی و بساطت عصر او و چند سال پس از او از میان رفت، همین که درآمدهای سرشار از کشورهای فتح شده نصیب آنان گردید، دیگر حاضر نشدند آسایش خود را به هم بزنند… منطقی دیگر برای توجیه کار خود به کار بردند تا روزی که درخت بدعت ستبر شد و شاخه‌های بسیار برآورد. شاید آنان در آغاز راضی نبودند کار به این جا بکشد ولی چنین پایانی حتمی بود، زیرا اگر جزئی بی‌عدالتی در اجتماعی پدید آمد و فوری برطرف نگردید، بی‌عدالتی‌های دیگر را یکی پس از دیگری به دنبال خواهد داشت.» (پس از پنجاه سال، ص ۵۸)

فرار از خدا به بهانه خدا

دکتر شهیدی در معرفی عواملی که انحراف جامعه اسلامی را سرعت بخشید، به رواج مباحث کلامی اشاره می‌کند که بسیاری به آن توسل می‌جستند تا با تاویل کلام خدا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، کاهلی خویش در انجام وظایف دینی را موجه جلوه دهند و خطاهای خود را به آیات خدا و سخنان پیامبر اکبر منتسب سازند. ارزش‌ها را مقابل یکدیگر نهادند، برخی را بهانه برای فرار از برخی دیگر قرار دادند. آیات خدا را تکه پاره کردند، آن‌ها را که گریبانگیرشان بود، یکی پس از دیگری از صراحت انداختند تا فضا را غبارآلود کنند تا در پناه ابهام، آنچه می‌خواهند، انجام دهند تا هیچ چیز را غیر دینی تلقی نکنند، بلکه همه چیز را دینی جلوه دهند.

«هواخواه هر فرقه یا هر نحله و یا هر پیشوا یا طرفداران هر نوع تفکر علمی یا سیاسی، کوشیدند تا برای اثبات درسیتی نظر خود از ظاهر معنی آیه قرآن پشتوانه‌ای دست و پا کنند.» (پس از پنجاه سال، ص ۶۶)

«هر تاویلی به تاویل دیگر می‌کشد و هر گریزگاهی به گریزگاه دیگر منتهی می‌گردد تا آنجا که دیگر بین آنچه بوده و آنچه هست فاصله‌ای عمیق پدید می‌آید. کار افراط در تاویل تا به آنجا کشید که کشنده فرزندان پیغمبر هم برای توجیه کردار زشت خود به آیه قرآن متوسل می‌شد و کشته شدن حسین را نتیجه کرداری وی و تقدیر خدا می‌شمرد.»‌ (پس از پنجاه سال، ص ۶۷)

چاره کار جز به قیام نبود

زمان می‌گذشت و با گذشت زمان مردم از تربیت اسلامی آنچنان که خواست پیامبر بود، دور می‌شدند. در غیاب سنت نبوی، بار دیگر عادات جاهلی سر برآورد و ارزش‌های پیشین رونق گرفت و مبنای رفتارها و قضاوت‌های مردم شد و اگر در این میان کسی همچون ابوذر، به اقامه امر به معروف و نهی از منکر همت می‌گمارد و به مبارزه با بدعت دعوت می‌نمود، طرد و نفی می‌شد.

بسیاری از مسلمانان از اساس، مسلمانی را آن گونه که باید، نیاموخته‌ بودند، چرا که شیوه پیامبر را شاهد نبودند و آن‌ها هم که برجای پیامبر می‌نشستند، در شیوه و سیره، آینه‌دار صادق رسول خدا نبودند و آن دسته از مسلمانان که به روش پیامبر آشنا بودند، برخی در کار کتمام و حقیقت‌پوشی بودند و برخی نیز با جعل و تاویل و تفسیر خودساخته به حقیقت فروشی می‌پرداختند. در این کار تا بدان جا پیش رفتند که امر بر خود آنان نیز مشتبه و وجدان‌شان آسوده می‌شد،  اما آنچه متوقف نمی‌شد، انحراف از سنت رسول خدا بود.

«اکثریت قریب به اتفاق نسل مسلمان که آن روز در شبه جزیره عربستان زندگی می‌کرد، در پایان خلافت عمر متولد و در عصر عثمان پرورش یافته و در آغاز حکومت معاویه وارد اجتماع شده بودند. پنجاه ساله‌های این نسل پیغمبر را ندیده بودند. شصت ساله‌ها هنگام مرگ وی ده ساله بودند.» (پس از پنجاه سال، ص ۱۰۷)

«آنان که سال عمرشان بین بیست و پنج بود، آنچه از نظام اسلامی شعبه، سعد بن عاص، ولید، عمر بن سعد و دیگر اشراف زاده‌های قریش اداره می‌کردند، مردمانی فاسق، ستمکار، مال‌اندوز، تجمل دوست و از همه بدتر نژادپرست. این نسل تا خود و محیط خود را نشناخته بود، حاکمان بی رحمی بر خود می‌دید که هر مخالفی را می‌کشت یا به زندان می‌افکند، اعتراض کننده را گرفتن، تبعید کردن، به زندان افکندن و کشتن، برای آنان پیش افتاده و سیرتی رایج بود که نظام جاری مملکت بر آن صحه می‌گذاشت.» (پس از پنجاه سال، ص ۱۰۸)

«هر اندازه مردم از دوره محمد (ص) و اصحاب پرهیزکار او دور می‌شدند درک حقیقت دین برای آنان مشکل می‌شد و به هر نسبت که از فهم معنی دین بی‌بهره می‌ماندند، روح تقوا در دل آنان می‌مرد و با عفاف و پارسایی وداع می‌گفتند.» (پس از پنجاه سال، ص ۶۰)دکتر شهیدی در کتاب پس از پنجاه سال به فراموشی فریضه امر به معروف و نهی از منکر و فراگیری روح بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی در برابر ظلم اشاره می‌کند و وقوع این امر را البته باید طبیعی دانست.

وقتی جامعه از کتاب خدا و سنت رسول اکرم فاصله می‌گیرد، وقتی معیارها دگرگون می‌گردد و جایگاه معروف و منکر عوض می‌شود، وقتی قبح ریا و خدعه و نیرنگ فرو می‌ریزد و انسان‌ها به ظاهر بسنده می‌کند، آنگاه ظلم، قاعده رایج می‌شود و فریاد برای عدالت تحمل‌ناپذیر می‌گردد، بازار عافیت‌طلبی رونق می‌گیرد، حتی بسیاری از آگاهان نیز سر در گریبان فرو می‌برند تا ظلم را نبینند تا تکلیف را کتمان کنند تا خیال خویش آسوده دارند، اما واقعیت تغییر نمی‌کند. توقع ظلم گاه آن قدر اندک است که برای همراهی با آن، سکوت نیز کفایت می‌کند.

«دور افتادگی از دین و احکام اسلام و گرویدن به سنت‌های منسوخ شده دیرین برای مردمی که اجتماع نیم قرن پس از محمد را تشکیل می‌دادند طبیعی  بود. در اجتماعی که دین و تقوا بر آن حکومت نداشته باشد، پیدایش و شیوع هر منکر، چندان غیر عادی به نظر نمی‌رسد.» (پس از پنجاه سال، ص ۶۲)

«در بیست سال آخر این پنجاه سال، دیگر سخن در این نبود که زمامدار باید چه کند؟ عادل باشد یا نه؟ اگر بر خلاف عدالت رفت باید بدو هشدار داد یا نه؟ آنچه در این سا‌ل‌ها مهم می‌نمود، این که چه باید کرد تا زمامدار را راضی نگاه داشت.» (پس از پنجاه سال، ص ۳۲)

زمان گذشت و پس از پنجاه سال، کار مسلمانان به آن جا رسید که یزید بر جایگاه پیامبر خدا تکیه زد. هر آنچه رخ داد بر اساس اختیار و خواست مسلمانان بود. آن‌ها مسیری را انتخاب کرده بودند که در نهایت به یزید ختم شده بود. یزید بر مسند پیامر نشست تا یک بار دیگر این آیه قرآن تفسیر شود که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»، خداوند احوال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، جز متناسب با آنچه که آن‌ها بری خود رقم می‌زنند.

جامعه مسلمین، همان که رسول خدا خود آن را تاسیس کرده بود و بر آن حاکمیت داشت پس از پنجاه سال این چنین دچار انحراف و سقوط شد و این واقعیت حکایت‌گر آن است که خداوند به سعادت و سلامت هیچ قومی متعهد نیست مگر آن که آنان خود طریق هدایت را انتخاب نمایند و بر پیمودن راه هدایت استقامت ورزند که البته اگر چنین شد خداوند از نصرت خود دریغ نمی‌ورزد.

دنیاطلبی و اشرافیت، بی‌عدالتی و تبعیض، فراموشی برادری دینی، فخر فروشی به اصل و نسب، نژاد پرستی و زیر پا نهادن احکام خدا همگی به یکباره در قامت یزید تجسم یافت. آری به این ترتیب هیچ چیز، غیر طبیعی رخ نداد. هر آنچه گذشت، بر اساس اختیار و خواست مسلمانان بود.

«بیش از چهل سال از مرگ پیغمبر نگذشته بود که رسم دیگری از رسم‌ها جاهلیت زنده گردید. چنان که در نظام قبیله رسم است، هرگاه شیخ بمیرد، فرزند ارشد او جای وی را می‌گیرد، معاویه درصدد برآمد این رسم را زنده کند.» (پس از پنجاه سال، ص ۸۴)

از زندگی یزید آنچه می‌دانم این است که تربیتی درست نداشت. روزی معاویه از مادرش شنید که می‌گوید: پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست می‌دارم، او را با فرزند وی به قبیله‌اش فرستاد. یزید در آن جا تربیتی بیابانی یافت، نه درسی خواند نه کمالی اندوخت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعری نیک می‌سرود… تنها هنری که آموخته بود همین شعر گفتن اوست به حکم زندگی چادرنشینی، اسب سواری و شمشیرکشی را نیز چنان که نوشته‌اند، می‌دانست. اما آنچه نمی‌دانست، آیین مسلمانی و فقه اسلامی بود… آماده بودن وسایل زندگی آرام، شکار و شراب و سگ‌بازی، از او موجودی عیاش، هوس‌باز و بی‌بند و بار ساخته بود.» (پس از پنجاه سال، صص ۸۷ ـ ۸۸)

کار مسلمانان به آن جا رسید که چاره کار جز به قیام نبود و سرانجام امام حسین (علیه السلام) قیام نمود. از خواسته‌های او می‌توان دریافت که جامعه مسلمانان در آن روزگار گرفتار چه واقعیت‌های تلخی بود.حسین (علیه السلام) خواهان زنده شدن سنت و میراندن بدعت بود. همان سنتی که سال‌ها فراموش شده بود و همان بدعتی که همگان به آن خو گرفته بودند.او خود مردم آن روزگار را چنین توصیف نموده بود، مردم بندگان دنیایند، دین را تا بدانجا خواهانند که کار دنیا را با آن به سامان رسانند و آن گاه که روز امتحان فرا رسد، تنها اندکی از آنان دل در گروه دین دارند.

حسین را سرانجام روز عاشورا در کربلا به شهادت رساندند. اما حقیقت ن است که آن‌ها از همان روز که اساس ظلم را بنیان نهادند، در کار کشتن حسین بوده‌اند.

«حسین همچون پدرش مرد دین بود، نه مرد سیاست سازشکارانه و دین را همان می‌دانست که جدش از نخستین روزهای دعوت خود اعلام کرد، اجرای عدالت با گرفتن حقوق ضعیفان از متجاوزان. در حالی که در سراسر قلمرو اسلامی آن روزگار، نشانی از این عدالت دیده نمی‌شد، تشریفاتی که به نام دین در مسجدهای مکه و مدینه و دمشق و کوفه و بصره انجام می‌گرفت، چندان بهتر از مراسمی نبود که عرب پیش از بعثت محمد در مسجدالحرام در کنار خانه کعبه انجام می‌داد. تشریفاتی بی‌روح برای مردم‌فریبی یا خود را فریفتن.

او در قیام خود خدا را می‌خواست؛ پس از خدا مردم را. او می‌دید آنچه خدای اسلام به نام عبادت بر مسلمانان واجب ساخته، به خاطر آن است که آنان را مسلمانانی پاک‌دل، پاک‌اعتقاد و مسلمان دوست بار آورد تا آنچه را که روح اسلام خواهان آن است تحقق یابد.

از نظر او دین در نماز جمعه و خطبه آن که تمام کوشش خطیب صرف می‌شود تا جمله‌ها با سجع و قافیه ادا گردد خلاصه نمی‌گشت. او دین را سنت خدا می‌دانست که باید در اجتماع مردم جاری باشد. سنتی که در آن مردم با یکدیگر برابرند و هیچ نژاد بر نژاد دیگری برتری ندارد…» (پس از پنجاه سال، ص ۱۱۷)

دکتر شهیدی در این کتاب از حقیقتی سخن می‌گوید که هرگز با گذشت زمان غبار کهنگی بر آن نمی‌نشیند. حقیقتی که مسلمانان همواره به یادآوری آن نیازمندند:«اگر جزئی بی‌عدالتی در اجتماعی پدید آمد و فوری برطرف نگردید، بی‌عدالتی‌هی دیگر را یکی پس از دیگری به دنبال خواهد داشت.» (پس از پنجاه سال، ص ۸۵)

جامعه اسلامی همواره به کتاب پس از پنجاه سال محتاج است به خاطر هشداری که در آن نهفته است. هشداری خلاصه در این سوال که: «وقتی اصلی در اجتماعی به هم خورد، چه کسی ضمانت می‌کند که نسل‌هی بعد، اصل‌هی دیگر را به نفع خود به هم نزنند؟» (پس از پنجاه سال، ص ۳۲)

  • محمدرضا گلشن زاده
  • ۰
  • ۰





 دالان بهشت

نازی صفوی       

 زندگی دختر یکی یکدانه تاجر بازاری که پسرهمسایه شان عاشقانه او را دوست دارد و درسن  17 سالگی از او خواستگاری می کند و در دو سال عقد بستگی شان مهناز با ناشی گری ها و افراط و تفریط های اخلاقی، عاطفی و فرهنگی اش محمد را عاصی کرده، طلاقش می دهد و راهی خارج می شود، مهناز8 سال صبر می‌کند، تلاش می‌کند تا خودش را رشد بدهد و پس از 8 سال دوباره این دو به هم می رسند درحالیکه همچنان عاشق همدیگر هستند.

کتاب با قلم خوب خانم صفوی و به روز بودن و متناسب بودن با احساسات و هیجانات نوجوان و جوانان مورد استقبال قرارگرفته است. پرداختن به یک معضل رایج  امروز جوانان ما، ورود به عرصه تربیتی ناقص دختران جامعه ما و پرداختن به آن از نگاه یک پیرزن با تربیت قدیم، یک مادر با جلوه مادران امروزی و نتیجه آن که دختران اکنون ماست، امری ضروری و شایسته است. دخترانی که از سر زیادی محبت متوقع و لوس شده اند و از کمی مسؤلیت پذیری، تنبل و بی توجه هستند و ازکثرت امکانات رفاه زده وکم تحمل شده اند و اما...  

واکاوی این معضل اگر با نگاهی جامع گرایانه و دور ازنقطه نظرهای شخصی رخ می داد قطعا می شد کتاب را به عنوان یک اثرتربیتی مطرح کرد ولی اینکه نویسنده کنار نقطه نظرهای کارشناسی، نظرهای شخصی و غیر کارشناسی اش را هم مطرح کرده است که این خود اگر مورد قبول جوان ما قرار بگیرد خودش می‌شود یک معضل. اینکه نویسنده از زبان محمد به مهناز می گوید که نمی خواهد مثل زن های قدیمی فقط در خانه باشد و درس بخواند، یک قضاوت عجیب است. مگر نسل ما که ماحصل تلاش مادرانمان هستیم بد و نفهم بار آمده ایم و مگر فیزیک و شیمی و زیست خواندن عقل زندگی و اخلاق عملی و ادب و وقار و همسرداری و بچه داری یاد جوانان ما می دهد.

یعنی هنر ارزشمند قالی بافی، خیاطی، آشپزی و تربیت فرزند و ده ها هنر مادران ما چه عیبی دارد که بی فایده و کهنه است اما اگر کسی لیسانس زبان یا ریاضی و یا حقوق داشته باشد فرهیخته است و با فرهنگ این ایده عجیب که تا آخر رمان توسط نویسنده دائم القا می شود در ظاهر جامعه ما کاملا نقض شده است.

آمار طلاق جامعه باسواد امروزی ما بیشتر است و یا سی سال پیش ما؟؟؟ امروزه زنان ما بیشتر قرص آرام بخش مصرف می کنند یا درگذشته؟ شدت مراجعه به مشاورین توسط همین باسوادها ومدرک دارها بیشتر است یا مادران ما؟؟؟ رویگردانی ازخالق و روآوردن به حرف ها و دستورات شیطان درعرصه ی جهانی با سواد امروز نمود بیشتری دارد یا... نویسنده ی این نقد تحصیلکرده است اما توجه دارد که برای اینکه افراد را به حرکت دربیاوریم نیازی نیست که یک فرهنگ و اندیشه سبک درست را زیر شلاق برداشت های نادرست خودمان بگیریم.

هرچند نویسنده خودش درسیر داستان نتوانسته است این حقیقت را بپوشاند و مجبور شده است با شخصیتی چون خانم جون، پیرزن فهمیده، عاقل و مومن و یا مادرهای داستان که قدیمی هستند اما موفق ند، سخن قبلی خودش را هم رد کند، و در ادامه داستان مهناز طلاق داده شده را برای آنکه رشد دهد و تربیت کند به کلاس شعر و موسیقی و... می فرستد. امری که در جامعه امروز ما فراوان است و باز هم به آمار مراجعه کنید حرف راست و درست این نیست که اگر می خواهید رشد کنید به مراودات مختلط وکلاس های مختلف بروید(راهکارنویسنده کتاب) بلکه سخن حق و راست و درست این است که اگر می خواهید رشد کنید زندگی دنیا را درست ببینید، استعدادها و توانمندی ها و علایق تان را رشد دهید و در کل فقط با احساس زندگی نکنید و با عقل و سلاح علم و دانش پیش روید.

اما به هرحال کتاب درقسمت های مختلف برای متاهلین مناسب است.

 

  • محمدرضا گلشن زاده
  • ۰
  • ۰

چیستی و چگونگی نقد کتاب: نکته‌ها و اشاره‌ها


چیستی و چگونگی نقد کتاب: نکته‌ها و اشاره‌ها

 

مقدمه

در این یادداشت می‌خواهم به سه پرسش دربارهء چیستی و چگونگی نقد کتاب پاسخ دهم، به آن امید که مقدمه‌ای موجز و مختصر برای بحث‌ها و گفتگو‌های مفصل در این زمینه باشد: نخست آنکه نقد کتاب چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ دوم آنکه چرا باید نقد بنویسیم، نقدهای ما به چه کار می‌آید و چه سودی دارد؟ و چگونه نقد بنویسیم که خوب و خواندنی و در نهایت مفید و موثر باشد؟

 

پرسش نخست: نقد کتاب چیست؟

داوری مخاطبان هر اثر دربارهء محتوا، ساختار و مضمونی که دارد نقد آن اثر محسوب می‌شود. این نقد می‌تواند شفاهی یا مکتوب، مختصر یا مفصل، توصیفی یا تحلیلی، سطحی یا عمیق، یک جانبه یا چند جانبه و سرانجام منصفانه یا مغرضانه باشد. زمانی که کتابی را می‌خوانیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم، خواسته یا ناخواسته وارد عرصه نقد شده‌ایم. زیرا سخن گفتن دربارهء آثار مختلف معمولاً همراه با شکلی از توصیف و تحلیل یا گونه‌ای از روایت و داوری است. در هنگام گفتگو دربارهء هر اثر نخست شمه‌ای از محتوا و مضمون آن را برای شنونده روایت می‌کنیم. بعد هم نظرمان را اعلام می‌کنیم که این ساده‌ترین شکل نقد است. اگر داوری ما به چند جمله و گزاره محدود شود، نقدی مختصر است. اگر با جزئیات بیشتر همراه باشد، مفصل و گسترده خواهد بود. اگر بدون سوگیری و پیش‌داوری دربارهء آثار صحبت کنیم و از دایره انصاف خارج نشویم، آنگاه امید بیشتری برای ارائه یک نقد منصفانه خواهیم داشت.

 

پرسش دوم: چرا باید نقد بنویسم؟

وقتی می‌پرسیم چرا باید نقد بنویسم، این پرسش می‌تواند سه وجه داشته باشد. نخست سخن بر سر سودمندی آن است. به این معنا که نوشتن نقد چه فایده‌ای دارد و چه کسی از آن بهره خواهد برد؟ در پاسخ می‌توان گفت نخستین کسی که از نوشتن نقد سود می‌برد، نویسنده نقد یا همان منتقد است. زیرا با نوشتن دربارهء کتاب‌ها به شناخت بیشتری از آنها دست می‌یابیم. کتاب را به سادگی از یاد نمی‌بریم و به این ترتیب فهرستی از آنچه می‌خوانیم را ثبت و ضبط می‌کنیم. توان توصیف، تحلیل و تفسیر ما نیز بهبود خواهد یافت. به بیانی دیگر، با نوشتن یک نقد توان خود را در عالمانه سخن گفتن می‌آزماییم و مهارت‌های خود را در این زمینه تعالی می‌بخشیم. دومین کسی که از نقد بهره خواهد برد، نویسنده و سایر پدیدآورندگان کتاب هستند. به این ترتیب، مترجم، ویراستار، طراح جلد، ناشر و سایر متولیان عرصه نشر از کاستی‌های اثری که منتشر کرده‌اند آگاه می‌شوند و با توجهی که به امتیازهای کارشان شده به استمرار کار فرهنگی تشویق خواهند شد. سرانجام به کمک نقدی که می‌نویسیم جامعه مخاطبان با آثار جدید آشنا می‌شوند و از نقاط قوت و ضعف آنها مطلع خواهند شد.

البته وقتی می‌پرسیم چرا باید نقد بنویسیم این چرایی می‌تواند ناظر بر کارکرد یا هدف نقد باشد. به این معنا که نقد به چه کارآید؟ چه کارکردی دارد و از نوشتن نقد چه هدفی داریم؟ کارکرد اصلی نقد در حفظ پویایی و نشاط در بازار نشر است. نقد عالمانه و منصفانه فضایی برای گفتگو در بازار نشر می‌گشاید و بر رونق آن می‌افزاید. بدون نقد عرصهء نشر دچار سکون و سکوت می‌شود. در حالی که کتاب رسانه‌ای برای تعامل و گفتگوست و قرار است بخشی از گفتگو درباره کتاب در قالب نقد متجلی شود. نقد نوعی کنترل کیفیت در قلمرو نشر محسوب می‌شود و عیار و معیاری است که به کمک آن می‌توان آثار ارزنده و ماندگار را ازآثار سطحی و سخیف متمایز کنیم. هر کتابی که منتشر می‌شود، علاوه بر محتوایی که عرضه می‌کند کانونی برای گفتگو در جامعه به شمار می‌آید. سهم کتاب در ایجاد این کانون بسیار ارزشمند است و باید آن را به فال نیک گرفت.

 

پرسش سوم: چگونه نقد بنویسم؟

برای نوشتن یک نقد خوب و خواندنی پنج نکته را به خاطر داشته باشید. نخست آنکه به اختصار محتوای اثر را معرفی کنید. نقد بدون توصیفِ متن اصلی ناقص است. تصور نکنید همه مخاطبان شما کتاب را خوانده‌اند. اتفاقاً بسیاری از آنان کتاب مورد نظر را نمی‌شناسند و نقد شما را می‌خوانند تا با آن آشنا شوند. بنابراین، باید تصویری کلی از کتاب ترسیم کنید. در این توصیف نیازی نیست وارد جزئیات شوید. فقط کافیست کلیت ماجرا را تعریف کنید. مثلاً من در معرفی رمان «بی‌نام» اثر جاشوا فریس دورنمای اثر را برای مخاطب ترسیم کرده‌ام. خوانندهء نقد با محتوا و مضمون کتاب آشنا می‌شود، اما از خواندن متن اصلی بی‌نیاز نخواهد شد. زیرا پایان داستان را ننوشته‌ام تا کتاب جذابیت خودش را داشته باشد. شما می‌توانید به شکل‌های مختلف بر کیفیت توصیف خود بیافزایید. مثلاً جای اثر مورد نظر را در میان آثار مشابه مشخص کنید. مثلاً اگر کتاب مورد نظر شما رمان است، بنویسید چه نوع رمانی است. آیا رمانی تاریخی است؟ عاشقانه است؟ استاد جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای رمان‌نویسی» ۶۴ نوع رمان را معرفی کرده است. بنابراین، رمانی که شما خوانده‌اید حتماً در یکی از این رده‌ها قرار خواهد گرفت. بنابراین، توصیف شرط لازم و اولیهء نقد است.

دومین نکته این است که همیشه می‌توانید روایت خودتان را از ماجرای خواندن اثر مورد نظر بنویسید. مثلاً به عنوان مقدمه بگویید چه شد با این کتاب آشنا شدید، چه ویژگی مشخصی در آن وجود داشت که باعث شد برایتان جذاب شود. آیا به توصیه دیگران آن را خواندید یا تصادفاً با آن آشنا شدید. همچنین می‌توانید به مخاطبان بگویید چه انگیزه‌ای باعث شد که این نقد را بنویسید و از چه منظری به آن پرداخته‌اید. مثلاً من در معرفی رمان «کافکا در کرانه» اثر هاروکی موراکامی در مقدمه گفته‌ام که برای من که کتابدارم و تابستانی را در ژاپن گذرانده‌ام، این کتاب که بخش عمده‌ء ماجراهایش در کتابخانه‌های ژاپن می‌گذرد، جذاب بود و از منظر یک کتابدار به آن نگریسته‌ام. بنابراین، خواننده می‌داند که در مقام یک منتقد ادبی به این کتاب نپرداخته‌ام و نباید انتظار نقد ادبی حرفه‌ای داشته باشد. همین جا یک نکته جانبی هم یادآوری کنم که همه حق دارند دربارهء یک اثر صحبت کنند. البته به شرط آنکه هنگام داوری موضع و جایگاه خود را مشخص سازند. بنابراین، داوری دربارهء یک رمان فقط محدود به منتقدان حرفه‌ای ادبیات نیست. زیرا اثری که منتشر می‌شود متعلق به عرصه عمومی است و بخشی از میراث مکتوب بشری محسوب می‌شود. در نتیجه همگان حق دارند دربارهء آن سخن بگویند. تنها قید و شرطی که وجود دارد این است که منظر و موقعیت خود را بشناسند. بنابراین، من هم می‌توانم دربارهء رمان موراکامی بنویسم، اما چون تخصصی در ادبیات داستانی ندارم آنچه می‌نویسم را نه یک نقد ادبی، بلکه توصیفی از نگاه یک خواننده غیرحرفه‌ای معرفی می‌کنم.

نکته سوم اینکه همیشه تصریح کنید که به چه وجه یا وجوهی از کتاب می‌پردازید. آیا نوشتهء شما فقط در حد یک توصیف ساده است یا تحلیل و تفسیری حرفه‌ای از محتوا ارائه می‌کنید. تحلیل هم می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد. مثلا ًتحلیل شما می‌تواند تاریخی، فلسفی، جامعه‌شناختی، روانشناختی یا هنری باشد. این تحلیل‌ها از بنیاد با هم متفاوتند و هر یک هدف متفاوتی را دنبال می‌کنند. مثلاً رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی در کنار ارزش ادبی والایی که دارد از ماهیتی روانشناختی و روانکاوانه برخوردار است. همین ویژگی آن را در ادبیات روسیه ممتاز می سازد و بسیاری از نقدها دربارهء آن ماهیتی روانشناختی دارند. در مثالی دیگر رمان‌هایی نظیر «درمان شوپنهاور»، «مسئله اسپینوزا» و «وقتی نیچه گریست» که در چند سال اخیر «اروین یالوم» نوشته و به فارسی ترجمه شده‌اند، نمونه‌های از آثار ادبی با ماهیتی روانکاوانه هستند که نویسنده با هدف آموزش شیوهء تازه‌ای از روان‌درمانی یا عنوان «درمان وجودی» نوشته است. بنابراین، نمی‌توان از آثار اروین یالوم سخن گفت و جنبه روانشناختی آنها را نادیده گرفت. هر چند این آثار ماهیتی فلسفی و تاریخی دارند. اما جنبهء روان‌درمانی آن برجسته است و اهمیت ویژه دارد.

چهارمین نکته مربوط به جایگاه هر کتاب در ژانر و قالبی است که منتشر شده است. ما موظیم هر اثر را در تصویر بزرگتری که در آن قرار دارد ببینیم. زیرا کتابها در ژانری که منتشر می‌شوند معنا می‌یابند و باید داوری ‌شوند. مثلاً وقتی داستان کوتاه یا رمان می‌خوانیم نباید از یاد ببریم که رمان در قلمرو ادبیات داستانی تعریف می‌شوند. بنابراین، از یاد نبریم که تخیل نویسنده سهمی اساسی در پیدایش آنها دارد و قرار نیست هر چه در آنجا می‌خوانیم عین واقعیت باشد یا مصداقی واقعی در جهان خارج برایش پیدا کنیم. مهمتر از آن نباید محتوای یک اثر داستانی را به جامعه‌ای که نویسنده در آن زیسته تعمیم دهیم. زیرا داستان و رمان گزارش جامعه‌شناختی نیست. نتیجهء پژوهش علمی نیست. بلکه محصول خیال نویسنده است. هر چند همیشه با دنیای واقعی پیوندی ناگسستنی دارد، اما قصه است، داستان است و نباید آن را به مثابه گزارش یک تحقیق میدانی یا یک سند تاریخی مستند تلقی کنیم. مثلاً گرچه بستر تاریخی رمان «مرد صد ساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» تحولات قرن بیستم است و شخصیت اصلی داستان در کانون تحولات این قرن قرار دارد، اما قرار نیست این رمان راوی تاریخ قرن بیستم باشد. این دو مقوله کاملاً از هم جدا هستند و نباید با هم اشتباه شوند.

نکتهء پنجم اینکه فراموش نکنید که شما «اثر» را نقد می‌کنید، نه «نویسندهء اثر» را. بنابراین، صاحب اثر هر که هست، هر نژاد، ملیت، زبان، مذهب، یا هر ویژگی شخصیتی دیگری که دارد بحث دیگری است و ما موظفیم این دو عرصه را از هم تفکیک کنیم. ما دربارهء محتوایی که در کتاب وجود دارد و دربارهء گزاره‌هایی که نوشته شده صحبت می‌کنیم. به سخنی دیگر، معرفی و نقد ما از یک اثر مستقل از نویسنده آن است. هر چند نویسنده را معرفی می‌کنیم و به رخدادهای زندگی او اشاره می‌کنیم، اما زندگی‌نامهء نویسنده مقولهء مجزایی است و نباید سایه آن بر نقد ما سنگینی کند. اساساً دوستی یا دشمنی ما با نویسنده به هر دلیل که باشد - نباید بر داوری ما درباره کتاب مورد بررسی تاثیر بگذارد. همانطور که درستی یا نادرستی یک گزاره مستقل از گوینده آن است، قضاوت ما هم دربارهء کیفیت یک متن باید مستقل از شخصیت پدیدآور باشد.

 

سخن پایانی

در بخش پایانی به ۱۰ نکتهء دیگر فهرست‌وار می‌پردازم و از توضیح بیشتر پرهیز می‌کنم تا گرفتار اطناب نشوم:

۱.       مراقب باشید در اشاره به نقاط قوت و ضعف اثر مورد نظر مبالغه و اغراق نکنید.

۲.       اگر دیگران هم دربارهء آن اثر قبلاً نقد و نظری نوشته‌اند به آثار آنان استناد کنید.

۳.       فقط به ذکر نقصها و کاستی‌ها اکتفا نکنید و اگر راهکاری برای رفع آن‌ها می‌شناسید، حتماً بنویسد.

۴.       اثر مورد بررسی را با آثار مشابه مقایسه کنید. این مقایسه می‌تواند شکل‌های مختلف داشته باشد. مثلاً کیفیت نگارش، ساختار و مضمون آثار می‌توانند مبنای مقایسه قرار گیرند.

۵.       همیشه می‌تواند یک اثر را با آثار دیگر همان نویسنده مقایسه کنید. مثلاً بنویسید که به نظر شما این کتاب چه امتیازی نسبت به آثار قبلی او دارد و یا دچار چه کاستی و نقصانی شده است.

۶.       در داوری خود به زمانه و زمینه‌ای که اثر مورد نظر در آن نوشته شده توجه کنید. هر متن در بافتی که نوشته شده معنا می‌یابد.

۷.       مخاطب اثر را بشناسید و ببینید که نویسنده کتابش را برای چه گروهی نوشته و چقدر در رساندن پیامش موفق بوده است.

۸.       مخاطب نوشتهء خود را از یاد نبرید و خودتان را در موقعیت او قرار دهید. بنابراین، سعی کنید به پرسشهای احتمالی‌اش پاسخ دهید. مثلاً نخستین پرسش اغلب خوانندگان این است که چه امتیازی باعث شد که شما به این کتاب بپردازید.

۹.       با توجه به اهمیت زبان در ارزیابی آثار، به جنبه‌های زبانی و نگارشی کتاب مورد نظر نیز توجه کنید. زبان ظرف اندیشه است.

۱۰.    نقد خود را به بیانی ساده و شفاف بنویسید. گویی در حضور مخاطب نشسته و با او گفتگو می‌کنید. به همین سادگی! 

  • محمدرضا گلشن زاده
  • ۰
  • ۰

اول مهر بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی جدید

 

 

دوباره به روزهای که اول صبح همه جا پر از بچه های قد و نیم قد مدرسه ای میشه نزدیک میشم، روزهایی با خش خش برگ های پاییزی که آجر خاطره هایمان را بالا می برد

 

متن های جدید برای مراسمات بازگشایی مدارس که امیدوارم لذت ببرید

 

متن اول

 

بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…

 

پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند

 

نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند

 

واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم نمایند

 

چه شور و حالی دارد این روزهای آغاز مدرسه، روزهایی سراسر دلهره، شوق و اضطراب، روزهای مهر و مدرسه، روزهایی که خیابانها سرخوش هیجان لبریز صداهای کودکانه جاری در پیاده روهایند

 

روزهایی که عشق هر سحر، عاشقانه از پشت پنجره کلاس ها سرک می کشد تا با بالاآمدن آفتاب، تنشان را در نفس های معطر کودکان شست وشو دهند. روزهایی که آفتاب به شوق مدرسه رفتن هر صبح زودتر از آواز خروس ها بیدار می شود. روزهایی که ماه، بالای سر دفترهای مشق به خواب می رود

 

امروز اولین روز از ماه مهر و شروع فصل پاییز، ماه تحصیل، تلاش، مشق و مدرسه است ….

آغاز سال تحصیلی، آغاز سفر در مسیر دانستن و فهمیدن مبارک

 

نویسنده : صدیقه توانا

 

متن و عکس برای آغاز سال تحصیلی

متن دوم

 

شکفتن احساس ، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب، معلم ، درس و دنیای تازه است. آفتاب اولین روز مهر طلوع می کند. مهر آن قدر بوی بهار می دهد که در پاییز بودن آن، به یاد نمی آید

 

مهر فصلِ خشکیدن و زرد شدن و ریختن نیست. آغاز روییدن کتاب بر ساقه دست هاست. مهرتان پیروز و مهر ورزی تان همیشگی باد.

 

پس از نزدیک به صد روز فاصله، اینک دلنشین ترین آهنگ زندگی ـ زنگ مدرسه ـ به فصل فاصله ها پایان می دهد و خاطره انگیزترین دوران زندگی ، دوباره آغاز می شود.

 

کودکان به پیاده روهای خزان زده و پوشیده از برگ پائیز، بهارانه ترین لبخندها و بازی های کودکانه را می بخشند. عطر روییدنی دوباره ، دور دستِ صمیمیِ روستاها تا گستره پر هیاهوی شهرها را پر می کند

 

دست مهربان شما پدران و مادران، دست هایی را که فرداساز و آینده پردازند، از جویبار خانه به دریای مواّج مدرسه می سپارند

 

صبح روز اوّل مهر ، بر همه شما دانش آموزان مبارک باد.

 

نویسنده : نامشخص

 

متن و عکس برای آغاز سال تحصیلی

متن سوم

 

بارالها ! به سوی تو آمده ام تا دریابی ام، در این بی سر و سامانْ بازار دنیا. به سوی تو آمده ام تا از تو مدد جویم؛ یاری طلبم و بخواهم که مرا به خود وانگذاری؛ که من پوچم بی تو

 

اکنون که در آستانه شروع ماه مهر هستیم و سال علم آموزی جدیدی پیش روست، از تو می خواهم مرا یاری کنی تا در مسیری گام بردارم که مروّج علم و آیین تو باشم

 

یاری ام کن تا همواره در آموختن، حریص باشم و در ترویج آموخته هایم، سخی
یاری ام ده تا بیاموزم آنچه را تو می پسندی و دوری جویم از آنچه ناپسند توست

 

کمکم کن قلم که در دست می گیرم، به یاد تو باشم و آنچه می نگارم، مورد رضای تو باشد. بر صفحه تاریک دلم با قلم الهی ات نقشی بزن که تا زنده ام، به اینکه موجودی مفید فایده در هستی بی پایانت بوده ام، به خود ببالم

 

در این ماه مهر، از مهر بی کران خویش باز هم به من ببخش و این آغازِ دوباره را برایم آغازی مبارک رقم بزن

به لطف و کرمت، یا ارحم الراحمین!

 

نویسنده :  منصوره نرگسی

 

متن و عکس برای آغاز سال تحصیلی

متن چهارم

 

فصل مهر فصل شکوفه ریزان گلبرگهای گل سرخ زندگی عالمانه و فرهیختگی برای همه جویندگان علم و دانش است فصل مهر فصل تندیس استمرار پایداری و استقامت برای جویندگی است

 

چه شعف انگیز است نم نم بارش قطرات علم و دانش و طراوت نسیم روح انگیز  آن برای شکفتن غنچه های اندیشه ی انسانهای به انتظار نشسته در پگاه میلاد فصل علم و دانش

 

چه زیباست فرارسیدن این فصل نورانی و حیات بخش که از گذشته های دور ، نیاکان ما با آمدنش ردای مباهات به تن می کردند و با نگاهی سرشار از مهربانی به انتظار آمدنش اشک شوق جاری می کردند

 

زدودن غبار ظلمت و جهل ، رویش غنچه های علم و دانش، گام نهادن در سرزمین نور ، گسترانیدن سفره های موفقیت ، در سر آغازی فصل مهر است

 

بیائیم برای فصل شکفتن حقایق که فصل مهر سر آغازی برای آن است سر تعظیم فرود آورده و بر مهربانیهای آن لبخند و بردستان پر مهر او بوسه های تکریم زنیم تا شاهد شکوفائی ایرانی عزیز و سرافراز باشیم

 

شکوفائی سر سبز فصل علم و دانش بر همه ی اصحاب فرهیخته و دانش پروران مبارک

 

نویسنده : نامشخص

 

متن و عکس برای آغاز سال تحصیلی

متن پنجم

 

مهر که می آید، پاییز آغاز می شود برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند

 

در فضای کلاس ها. تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان

 

مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است.

 

سال تحصیلی که آغاز می شود، همه ی آبشارها با کودکان کلاس اولی، صدای آب را می کشند و بادها، صدای ابرها را با باران بخش می کنند.

 

نسیم، عطر پرواز را از سطرهای مقدس کتاب ها، همراه با صدای کودکان سر خوش مدرسه، به آسمان هفتم می رساند. فرشته ها از پشت پنجره های کلاس سرک می کشند به تماشای کودکانی که مشتاق ، به درس های معلمی که زندگی را به آنان می آموزد، گوش سپرده اند. هوا در این فضای مقدس نفس می کشد تا معطر شود

 

نویسنده : عباس محمدی

 

متن و عکس برای آغاز سال تحصیلی

متن ششم

 

روز هیاهوی دانش آموزان شاد … روز معلم های صبور و مهربان …

روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی …

 

روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار، روزی که همه دیوارها، میزها و صندلی های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده اند، به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند.

 

آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که می روند به سمت باغ دانایی

 

از امروز، قرار است همه ما جایی را بسازیم. می پرسید کجا را؟ همان خانه ای را که با آجر واژه ها ساخته می شود، همان جا که پنجره هایی از جنس برگ های سبز و زنده دارد، همان جا که وقتی آباد است که با کتاب خواندن و یاد گرفتن، تر و تازه شده باشد، خانه دل هایمان را می گویم.

 

پس همه شما امروز به مدرسه می روید که دل های نازنینتان را آبی بزنید، از روی شیشه هایش گرد و خاک نادانی را پاک کنید و این خانه ارزشمند را صفایی بدهید. به گل ها و سبزه ها دستی به نوازش بکشید و روز تولد مدرسه را جشن بگیرید.

 

کاش همیشه دانش آموز بمانیم! کاش هر سال، اول مهر که می شود، همین طور هیجان زده، منتظر صدای زنگ آغاز سال تحصیلی جدید، در پوست خودمان نگنجیم.
کاش قدر معلم های صمیمی را بیشتر بدانیم !

  • محمدرضا گلشن زاده
  • ۰
  • ۰

  عاشورا، تبلور زنده نماز، مناجات، حماسه، عدالت و شهادت است. در مورد این رخداد بسیار سخن گفته شده است، ولی به ابعاد گوناگون انسانی و اجتماعی و درس ها و پیام های زندگی ساز و حماسه آفرین آن کمتر توجه شده است. حال ما در این مختصر به عبرت های عاشورا می پردازیم:

 

 

43.jpg

 

الف- عبرت های سیاسی

حرکت و نهضت امام حسین(ع) یک جنبش خصوصی یا خانوادگی نبود بلکه حرکتی عظیم و انقلابی بزرگ علیه حکومت بنی امیه بود. از این رو یک حرکت سیاسی محسوب می شود که از جهات گوناگون می تواند الگوی سیاسی جوامع باشد که مهمترین آنها عبارتند:

 

1- ولایت و رهبری

از مهمترین اصول اسلام، «ولایت» است. ولایت بر مسلمین را امامان حق خودشان می دانستند و به غاصب بودن دیگران عقیده داشتند. از این رو امام حسین(ع) فرمودند: «ما خاندان پیامبر بر تصدی این امر (حکومت بر امت) از این مدعیان ناحق سزاوارتریم.»

و در زیارتنامه ها گاهی لعنت بر کسانی آمده است که ولایت آنان را انکار کردند.

از سرمایه ها و عبرت های نهفته در حرکت عاشورا، معرفی «رهبری صالح» به امت اسلام و افشای رهبران ناشایسته است.

 

2- عدم ترک امر به معروف و نهی از منکر

حیات جامعه اسلامی به حساسیت مردم نسبت به احکام خدا و نظارت عمومی در امور والیان و مسئولان و مردم عادی است. از این رو امام حسین(ع) با درک موقعیت حساس جامعه که روز به روز از سنت رسول خدا فاصله می گرفت، پرچم امر به معروف و نهی از منکر را علم کرد و در این راه جان خود و اطرافیانش را به خطر انداخت و برای همیشه و به همگان آموخت که سکوت در برابر ظلم، بدعت، انحراف، گناهی بزرگ و قیام علیه آنها بالاترین درجه امر به معروف و نهی از منکر است. حال پیروان فرهنگ عاشورا، با الهام از عاشورا باید نبض پرحرکت جامعه اسلامی باشند و نسبت به جریان امور و وضعیت فرهنگی و سیاسی حساسیت نشان دهند و با حضور دائم در میدان امر به معروف و نهی از منکر، عرصه را بر فسادآفرینان تنگ سازند.

 

3- باطل ستیزی و جهاد

تلاش برای بازگرداندن خلافت اسلامی و حاکمیت مسلمین به مجرای حق و اصیل خود و از بین بردن سلطه جائرانه باطل، صفحه دیگری از مبارزات امام حسین(ع) می باشد که تکلیف «باطل ستیزی» را به صورت کلی و همیشگی روشن می سازد و اینکه در برابر قدرت های باطل، نباید سکوت و سازش کرد.

از تکالیف مهم مسلمانان در حراست از دین و کیان خویش و مقابله با دشمنان «جهاد» است که عامل عزت مسلمین است. کربلا و عاشورا یکی از مظاهر عمل به این تکلیف دینی بود و درسی برای همه آزادگان جهان که در همه حال با همه توان تا آخرین دم، به نبرد با دشمنان اسلام و دین خدا برخیزند.

 

4- تدبیر و برنامه ریزی

قیام عاشورا، یک نهضت حساب شده و با برنامه بود و نه یک شورش کور و بی هدف. برای لحظه به لحظه و روز به روز آن، دوراندیشی و تدبیر به کار گرفته شده بود.

 

5- کل یوم عاشورا

از عبرت ها و درس های مهم عاشورا، شناخت تکلیف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم در هر جا و هر زمان است. قیام عاشورا تکلیف خاص آنحضرت و یارانش در آن مقطع زمانی خاص نبود، بلکه هرگاه هرجا نظیر آن شرایط پیش آید، همان تکلیف هم ثابت است.

 

ب) پیام ها و عبرت های اخلاقی

 

1- آزادگی

آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی، حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حریت و رهایی انسان از قید ذلت آور و حقارت بار است. نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین(ع) و خاندان و یاران شهید او است که از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ با افتخار را پذیرفت و فرمود: «هیهات من الذله» انسان های آزاده در راه استقلال و رهایی از ستم طاغوت ها و در آن لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را برمی گزینند و فداکارانه جان می بازند تا جامعه خود را آزاد کنند.

 

2- ایثار

اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین فدا کند. در صحنه کربلا نخستین ایثارگر سیدالشهدا(ع) بود که در راه خدا از جان و مال و ناموس خود گذشت. و برای همه مخصوصاً شیعیان این درس را داد که در راه رضای خدا و حفظ دین خدا باید از تمنیات خویش گذشت.

 

3- شجاعت

صحنه عاشورا تصویری است واضح از شجاعت امام حسین(ع) و اهل بیتش. شجاعت عاشورائیان ریشه در اعتقادشان داشت. لذا عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحیه، شهامت و ظلم ستیزی به مردم می داده است.

 

4- عزت

عزت یعنی، شکست ناپذیری، صلابت نفس، و حفظ کرامت و شخصیت والای انسان است. ستم پذیری و تحمل سلطه باطل و سکوت در برابر تعدی و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از فاجران همه از ذلت نفس و زبونی و حقارت روح سرچشمه می گیرد.

عزت و کرامت امام حسین(ع) در عاشورا درس عبرتی بر تمام مسلمانان شد که به زیربار خواسته های ستمگران و ظالمان و قدرت های بزرگ نروند و در برابر تعدی آنها با تمام قوا با عزت و سربلندی بایستند.

 

5- عمل به تکلیف

فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افراد حاکم باشد، همواره احساس پیروزی می کنند. امامان شیعه در هر شرایطی طبق تکلیف عمل می کردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوه های عمل به وظیفه بود.

پیام عاشورا: «شناخت تکلیف» و «عمل به تکلیف» است. از سوی همه مردم، به ویژه آنان که موقعیت ویژه و الگویی برای دیگران دارند.

 

6- عشق به خدا

از والاترین و زلال ترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق خدای متعال است. سراسر عاشورا و صحنه های رزم رزمندگان، جلوه ای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان هرکدام هدیه ای به درگاه دوست است تا رضای او تأمین شود. این مشرب عرفانی و عشق به خدا باید سرمشق صاحبدلان و عاشقان درگاه حضرت دوست باشد. حفظ دین خدا قربانی می خواهد که امام و یارانش قربانیان در این راه بودند.

برای ملت ها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است عبرت و پیام عاشورا این است که به ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حریت کند.

آری حوادث تاریخی اگر به چشم عبرت و درس گرفتن مورد مطالعه قرار گیرد «درس آموز» است. حادثه کربلا یکی از این حوادث «الهام بخش» و «عبرت آموز» است. در عین حال که برای همه حق جویان و عدالت خواهان و مباران راه حق و آزادی، یکی از غنی ترین منابع الهام گیری است، از نگاه دیگر یکی از تلخ ترین حوادث و فجایعی است که در تاریخ اسلام پدید آمد و جا دارد که کاملاً بیان شود که چه عواملی سبب شد، این فاجعه به بار آمد و از آن درس عبرت گرفت. عواملی مثل دنیاطلبی، غفلت، رها کردن تکلیف، بی طرفی نسبت به حق و باطل و... که همه اینها در به وجود آمدن این فاجعه به نوعی دخیل بودند.43.jpg

  • محمدرضا گلشن زاده