کتابخانه عمومی کربلایی کاظم ساروقی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نقد بوف کور صادق هدایت

از بوف کور به عنوان یکی از بهترین رمان‌های قرن بیستم یاد می‌شود. اثری که هم به سبک کارهای ادگار آلن پو خیالی و ترسناک است و هم تحت تاثیر هزار و یک شب قرار دارد و علاوه بر این، نیم نگاهی هم به مسائل فلسفی و هستی‌شناسانه دارد. رمان بوف کور اگرچه به فرانسوی و انگلیسی هم ترجمه شده، متاسفانه هم‌چنان آن طور که باید مورد توجه مخاطبان دنیای غرب قرار نگرفته است. هدایت از پیروان جدی ژان پل سارتر بود. به همین دلیل می‌توان تایید کرد که بوف کور به نوعی با الهام از تهوع سارتر نوشته شده است. در هر دو رمان، با راوی‌ای طرف هستیم که در دنیایی سرگیجه‌آور، خیالی و پرتکرار به سر می‌برد و زاویه دید داستان به صورت پیوسته تغییر می‌کند.

در ژانری که بوف کور نوشته شده است، با شاهکارهای زیادی همچون دفترهای مالده لائوریس بریگه از راینر ماریا ریلکه، نامیرا از آندره ژید، سقوط از آلبر کامو  و خانواده پاسکال دوارته از کامیلو خوسه سلا طرف هستیم. این نوع داستان‌ها، با بهره‌مندی از نوعی سبک روایی که شبیه اعتراف‌های پشت سرهم می‌ماند، به تدریج خواننده را وارد اعماق جهان تکان‌دهنده راوی می‌کنند. این داستان‌ها معمولا با یک شوک به پایان می‌رسند. برای مثال در رمان سلا، مرد به یک باره تصمیم می‌گیرد مادرش را به قتل برساند.

بوف کور با یک ابراز احساسات قوی و آرام شروع می‌شود:

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود بکسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند – زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند کسی پی خواهد برد؟

در یک داستان، بخش افتتاحیه نقش بسیار مهمی دارد، چرا که لحن داستان مشخص می‌شود و در همین ابتدا متوجه می‌شویم قرار است در بقیه اثر با چه چیزی سروکار داشته باشیم. چیزی که در این همین ابتدا توجه ما را جلب می‌کند، گنگ بودن قلم هدایت است. او هیچ وقت نمی‌گوید منظورش از زخم چیست. زخم جسمی؟ یا روحی؟ او در ادامه دوباره بر روی این درد و رنج ناشناخته راوی تاکید می‌کند و هم چنان ما را سردرگم نگه می‌دارد. ما متوجه می‌شویم که تنها داروی آن «فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است.» ولی ما می‌دانیم که این نوع مسکن‌ها در نهایت منجر به سقوط می‌شوند و به جای تسکین درد، باعث بدتر شدن آن می‌شوند.

در رمان بوف کور، راوی دچار آشفتگی‌ای است که هر لحظه شدیدتر می‌شود. او معتقد است در یک حالت اغما، فضایی بین برزخ و مرگ گیر افتاده است. به قول خودش نه بیدار است نه خواب. چطور چنین اتفاقی رخ داده است؟ راوی تلاش می‌کند با سایه خودش صحبت کند. راوی هرگونه تماس انسانی را قطع کرده و در چاردیواری خانه‌اش که همچون یک تابوت می‌ماند، زندگی می‌کند. راوی اعلام می‌کند که از طریق نقاشی روی قلمدان زندگی‌اش را می‌گذراند. البته تمام نقاشی‌هایش یکی هستند، تصویر یک زن جوان که در کنار یک نهر ایستاده و یک پیرمرد رو به رویش قرار دارد.

نقد بوف کور

تا اواسط داستان، مخاطب تصور می‌کند که به داستان بوف کور پی برده است. او خیال می‌کند با داستان یک انسان رمانتیک طرف است که عاشق یک شاه‌دخت خیالی و دست نیافتنی شده است. ولی هدایت تمام تصورات مخاطب را به هم می‌زند و داستان را وارد لایه‌های پیچیده‌تری می‌کند. همچون قهرمان‌های نیمه‌دیوانه داستان‌های آلن پو، قهرمان بوف کور هم تصمیم می‌گیرد تصویر این عشق خیالی را پیش از نابود شدن، جاودانه کند. به همین دلیل شروع به طراحی‌های مختلف از او می‌کند، ولی تلاش‌هایش فایده‌ای ندارد.

رازهای آزار‌دهنده زیادی در بوف کور وجود دارند. چه ارتباطی بین دختر اثیری و زن لکاته مورد نفرت راوی وجود دارد؟ آیا هر دو یک زن هستند؟ شاید هر دو می‌خواهند زن را به طور کلی نمایش دهند؟ پیرمرد قوزی، عموی راوی است یا اصلا خودش است؟ آیا راوی به خاطر مصرف تریاک در خیال و رویا به سر می‌برد یا اصلا دیوانه شده است؟ نکند مرده باشد؟ واقعا آیا می‌توان مشخص کرد در دنیای واقعی داستان دقیقا چه اتفاقی افتاده است؟

تعریف کردن داستان کتاب بوف کور کار سختی است. اگر بخواهید بخش‌های مهم داستان را تعریف نکنید، بیش‌تر باعث پیچیده‌تر شدن رمان برای مخاطب می‌شوید. در ظاهر این رمان داستانش در ایران می‌گذرد، ولی در اصل با یک درام پیچیده و التهاب‌آور طرف هستیم که مکان اصلی وقوع آن، روح مضطرب انسان است.

در رمان وارد قلمرویی می‌شویم که در آن، مرگ و زندگی با هم ادغام می‌شوند. با جهانی سرشار از خیال و هستی طرف هستیم که در آن امیال بی‌مصرف، ابهام و هوس‌های سرکوب شده وارد زندگی می‌شوند و با صدای بلند، در صدد انتقام جویی برمی‌آیند. در قلب بوف کور، یک حس بیگانگی عمیق دیده می‌شود. حس دور شدن از احساسات و ارتباطات انسانی. در این حس، یک فریاد اگزیستانسیالیستی ژرف دیده می‌شود. در رمان، مخاطب هیچ وقت با قطعیت نمی‌تواند اعلام کند چه اتفاق‌هایی واقعا رخ داده است و چه اتفاق‌هایی خیالی هستند. تنها چیزی که بدون تردید می‌تواند بپذیرد

  • محمدرضا گلشن زاده
  • ۰
  • ۰

نقد کتاب «ملت عشق» و «کیمیا خاتون»

نشست

نشست ویژه‌ی شهر کتاب هم‌زمان با روز بزرگداشت مولوی، به بررسی کارنامه‌ی مولوی‌پژوهی در سال اخیر و دو کتاب «کیمیا: ‌پرورده‌ی حرم مولانا» نوشته‌ی غلامرضا خاکی و «بی من مرو» نوشته‌ی اعظم نادری درباره‌ی کج‌فهمی‌ها از زندگی، آثار و افکار شمس و مولانا اختصاص داشت و با حضور دکتر ایرج شهبازی، دکتر محمودرضا اسفندیار، دکتر غلامرضا خاکی و اعظم نادری برگزار شد.

به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، در ابتدای نشست علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار کرد: چندین سال است که روز هشتم مهر، تولد مولانا، در ایران روز بزرگداشت مولوی نام‌گذاری شده است. نشست امروز به دو کتاب درباره‌ی نقد آثاری که به شمس، مولانا، کیمیا خاتون و خانواده‌ی مولانا پرداخته‌اند، اختصاص دارد. جدا از درسگفتارهای اختصاصی‌ای که در طی این ۱۱ سال به‌صورت مبسوط به هر یک از مفاخر ایران اختصاص یافته است، در روز بزرگداشت هر یک از این مفاخر نیز می‌کوشیم کارنامه‌ی پژوهش‌های سالانه درباره‌ی ایشان را بررسی کنیم.

او در ادامه ضمن ارائه‌ی گزارشی کمّی از وضعیت مولوی‌پژوهی در یک سال گذشته گفت: در این یک سال ۲۵۶ اثر با شمارگان ۲۷۷/۶۱۰ از و درباره‌ی مولانا منتشر شده که ۱۶۳ اثر برای نخستین بار چاپ شده‌اند. ۱۴۶ اثر با شمارگان ۱۶۵/۹۷۰ به مثنوی اختصاص داشته است. ۶۱ کتاب درباره‌ی آرا و اندیشه‌ و بررسی آثار مولانا از دیدگاه نقد ادبی اختصاص داشت که با شمارگان۵۶/۴۵۰ منتشر شده است.۱۴ اثر با شمارگان ۱۰/۶۷۰ به غزلیات شمس اختصاص داشته است. ۵ اثر به بررسی فیه‌مافیه با شمارگان  ۵/۱۰۰ نسخه اختصاص داشته است. ۳ اثر رباعیات مولوی را بررسی کرده‌اند. ۱۸ اثر نیز به عاشقانه‌های مولانا، گزیده و منتخب آثار او اختصاص داشته است. در میان شروح منتشرشده بر مثنوی در یک سال گذشته، کماکان شرح جامع مثنوی کریم زمانی با پنج بار چاپ در سال گذشته به چاپ پنجاهم رسید. تصحیح دکتر محمدعلی موحد از مثنوی با سه بار چاپ از رخدادهای مهم مولوی‌پژوهی در یک سال گذشته بود. قصه‌های برگزیده از مثنوی مولوی از مجموعه‌ی قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب مهدی آذر یزدی با ۶۷ بار چاپ از آثار مورد توجه برای معرفی مثنوی برای همگان است. 

عامه‌پسندی در مقابل دیریابی

در ادامه، اعظم نادری که در کتاب «بی من مرو» به نقد «عارف جان‌سوخته» از نهال تجدد، «دختر رومی» از مائو فروی، «کیمیا خاتون» از سعیده قدس و «ملت عشق» از الیف شافاک پرداخته است، سخنان خود را به دو رمان اخیر اختصاص داد و اظهار کرد: این دو کتاب عامه‌پسندند. محمدرضا گودرزی در گفت‌وگویی ۲۴ ویژگی را برای رمان‌های عامه‌پسند برمی‌شمرد که به ۱۰ مورد آنها اشاره می‌کنم. تمام رمان‌های عامه‌پسند جهان با حادثه‌ای چشمگیر آغاز می‌شوند. همچنین احساسات و عواطف خواننده را تحریک می‌کنند. چنان‌که در صفحات آغازین «ملت عشق» با واگویه‌های قاتل شمس مواجه می‌شویم و توصیف شخصیت مظلوم شمس احساسات خواننده را برمی‌انگیزد. همچنین «کیمیا خاتون» واگویه‌های شمس پس از کشتن همسرش، کیمیا، است و با نثر انشایی و پر سوزوگداز کاملاً احساسات خواننده را تحریک می‌کند. عامه‌پسندها شخصیت‌ها را به مثبت و منفی تقسیم می‌کنند؛ چنان‌که در «ملت عشق» علاءالدین و دارودسته‌اش سیاه و بهاءالدین و دارودسته‌اش کاملاً سفیدند. این تقسیم‌بندی در «کیمیا خاتون» در مقیاسی بزرگ‌تر بین زنانِ مثبت و ستم‌دیده و مردانِ سیاه و ظالم انجام می‌شود. عامه‌پسندها مکان‌های مرموز را توصیف می‌کنند؛ مثل خانه‌ی خوف‌انگیز و پرتعصب مولانا در «کیمیا خاتون» و می‌خانه و محل قتل شمس در «ملت عشق». چنین رمان‌هایی نقد سطحی وضعیت موجودند. «کیمیا خاتون» اعتراضی سطحی به وضعیت زن است و شخصیت اصلی شافاک، شمسِ انقلابی، بسیار شعاری و خام صحبت می‌کند.

او ادامه داد: ویژگی دیگر  این رمان‌ها تقابل است. این در «ملت عشق» به‌صورت تقابل میان عشق زمینی و آسمانی، میان غرب و شرق، دیروز و امروز، ماده و معنا است؛ در حالی‌که در «کیمیا خاتون» با تقابل میان عشق جوان علاءالدین و عشق پیر شمس روبه‌روییم. ویژگی دیگر، استفاده از خواب و فضاهای رویایی است که به‌وفور در هر دو رمان دیده می‌شود. شمس در خواب با قاتلش صحبت می‌کند. یاس‌ها، پرندگان و... به کیمیا خاتون الهام می‌کنند که حادثه‌ی شومی در راه است و ازدواج با شمس سرنوشت تلخی دارد. عامه‌پسندها ثروت و ظواهر دنیا را نفی می‌کنند. در «ملت عشق» شمس بسیار اغراق‌آمیز به ظواهر مادی دنیا بی‌توجه است. در «کیمیا خاتون» مولانا به سفارش شمس توجه به مادیات را چنان کنار می‌گذارد که خانواده‌اش در مضیقه قرار می‌گیرند. این رمان‌ها روحیه‌ی جبرگرایی را تقویت می‌کنند. حتی انقلاب روحی مولانا چنان توصیف می‌شود که انگار انتخابی نداشته و این همه به دست تقدیر بوده است. در این میان، مهم‌ترین عامل در رمان‌های عامه‌پسند نقش زن است که به شکل زنی بی‌رحم، مستبد، پیر یا زنی مظلوم، زیبا، جوان یا زنی زیبا و فَتّان است. زن در این دو رمان مظلوم و زیبا است.

نادری با اشاره به اینکه روی‌آوردن به نگارش رمان‌هایی با موضوع شمس و مولانا برخاسته از مد شدن این موضوع در غرب است، درباره‌ی اقبال خوانندگان به این رمان‌ها اظهار کرد: خواننده از روی تنبلی به‌دنبال یافتن شخصیت این افراد از روی آثار دیریاب‌شان نمی‌رود و رمان‌های عامه‌پسند را ترجیح می‌دهد. این کتاب‌ها با دیدی کلی‌نگر به‌راحتی در ذهن خواننده می‌نشینند و آن را درگیر نمی‌کنند. عنوان اصلی اثر شافاک «چهل قانون عشق» است. خواننده‌ انتظار دارد تمام آموزه‌های شمس به مولانا را در این ۴۰ قانون به‌دست آورد. افزون بر این، این رمان‌ها مکانیسمی جبرانی‌اند. خواننده‌ی شرقیِ عقب‌مانده از دنیای تکنولوژی در این رمان‌ها ارزش‌های شرق، عرفان و شعر را می‌جوید. زن ایرانی نیز با دیدن اسم خودش روی کتابی درباره‌ی شمس و مولانا، خودش را با اثرگذار بودن بر زندگی بزرگان تاریخ سراسر مذکرمان دلگرم می‌کند. اما عامل مهم تب این رمان‌ها از نظر من، این است که  بچگی ما را خطاب قرار می‌دهند و به سؤال‌های کودکانه‌ی ما نظیر اینکه آیا شمس و مولانا با هم خلوت کردند؟ در خلوت بر آنها چه گذشت؟ غذا هم خوردند؟ پاسخ می‌دهند.

منع تخریب ساحت اولیای حق

غلامرضا خاکی ضمن تأکید بر اینکه مولانا را از اولیای حق می‌داند و به وارد شدن تخیل به ساخت اولیای حق قائل نیست، اظهار کرد: اگر قرار باشد چیزی از سفره‌ی این بزرگان به چنگ آوریم، آن احساس معنا در زندگی است. امروز جریانی به نام مولانائیسم در جهان در حال شکل‌گیری است که دو رویکرد را دنبال می‌کند. یکی رویکرد اقتصادی که کشور ترکیه روی آن سوار شده است. دیگری رویکردی که قصد دارند به نرمی معنویت را جایگزین دیانت کند؛ یعنی معنویتی قائل به سطحی متافیزیکی برای جهان و بدون قائل شدن به آداب و مناسک شریعت. این جریان‌ها فضایی ایجاد کرده که در مقابل فروش کتاب شافاک، کتاب من یا اعظم نادری فروش نمی‌رود.

 او عام کردن راه خاص عارفان، ساختن مولانایی سکولار و رمانتیک که اجازه‌ی کامل شدنش را نمی‌دهیم، و قضاوت‌های سطحی ناشی از بی‌تجربگی‌های باطنی را از آفت‌های امروز دانست و گفت: جست‌وجوی حقیقت به این شکل ممکن است راه ما را بزند. مولانا در دفتر سوم عصبانی است که کسی مثنوی را نقد کرده است. حتی عبارت خربط را به‌کار می‌برد. در مقابل یکی از بزرگان می‌گوید که من مولوی را عارف نمی‌دانم. از آن‌رو که به منتقد مثنوی فحش داده است. اما این مولوی همان کسی است که هنگامی در دعوایی وارد می‌شود، طرف دعوا می‌گوید اگر به من یک حرف بزنی صد تا می‌شنوی. مولانا می‌گوید تو هزار به من بگو و ببین یکی را می‌توانی بشنوی؟ در اینجا، او به نقد مثنوی حساسیت نشان داده است، چرا که اگر مرزهای قداست، و نه مطلقیت، تخریب شوند، دیگری چیزی نمی‌ماند. این تخریب‌ها در نهایت به فضای شکاکیت پست‌مدرنیستی‌ای ختم می‌شود که در آن همه چیز نسبی است و بحران‌های عجیب‌وغریب اخلاقی به بار می‌آورد. شرط ادب و نقد این است که صادقانه تمامیت یک شخصیت را مطرح کنیم، آنگاه او را نقد کنیم.

خاکی در پایان با اشاره به ساختار و محتوای کتاب خود، اظهار کرد: عنوان «کیمیا: پرورده‌ی حرم مولانا» به این اشاره دارد که معلوم نیست کیمیا دخترخوانده‌ی مولانا، دختر زن دوم مولانا یا حتی کنیز خانه‌زاد او است. دختر رمانتیک چشم‌آبی در هیچ سندی نیست. معلوم نیست که مولانا این دختر را به زور به همسری شمس تبریزی درآورده یا خود شمس خواسته است. بین گزارش «مناقب‌العارفین» و «رساله‌ی سپهسالار» در این زمینه اختلاف است. با دو روایت برخورد می‌کنیم؛ یکی اینکه کیمیا طلاق گرفته و مولانا برای تأمین این مهریه دچار مسئله بوده است. روایت دیگر اینکه کیمیا در خانه‌ی شمس مرده و شمس رفته است. این نشانه در مناقب هست که می‌گوید بعد از ماجرای عصبانی شدن شمس در رابطه با بیرون رفتن کیمیا، شمس عصبانی شد و سه روز بعد کیمیا نقل کرد؛ یعنی مُرد. هیچ جا به این نکته اشاره نشده که این عصبانیت در حضور کیمیا رخ داده است. در مواردی با سندهای مختلفی در این کتاب اشاره کرده‌ام که کیمیا مریض و چموش بوده است. پنجره را باز می‌کرده و به خانواده شمس فحش می‌داده و دارو نمی‌خورده است.

مواجهه‌ی انسانی

محمودرضا اسفندیار نیز در این نشست گفت: علت اصلی جذابیت داستان مولانا و شمس عشق است. همه‌ی آدم‌ها در پی عشق ناب‌اند، پس در مواجهه با چنین حماسه‌ای در تاریخ، مایل‌اند آن را بال و پر داده، اسطوره کرده و به روایت خود بیان کنند. من درباره‌ی نقد این رمان‌ها با دکتر خاکی و خانم نادری هم‌داستان‌ام. اما به جنبه‌های مثبت‌شان می‌نگرم. شاید چنین رمان‌هایی مخاطبانشان را به خواندن شمس و مولانا ترغیب کنند. این‌گونه، از میان تعداد کثیر خوانندگان این رمان‌ها، کنجکاوی خوانندگان عمیق‌تر برانگیخته می‌شود. اینجاست که نیازمند کارهای عمیقی چون آثار خاکی و نادری هستیم تا در ترسیم تصویری واقعی‌تر کمک‌مان کنند. اثر دکتر خاکی کمک می‌کند به روابط پیچیده‌ای پی‌ببریم که در عصر مولانا میان شمس، او، شاگردان او و کیمیا وجود داشته است. مقالاتی چون «مناقب‌العارفین» قطعاً تحت تأثیر گفتمان قدرت یا رقابت‌های میان مریدان جهت‌دار تدوین شده‌اند. همچنین ناآگاهی از ترتیب تقویمی این مقالات ما را در یافتن اینکه هر روایتی ناظر بر کدام نکته و رویداد است، دچار گرفتاری می‌کند.

 او ادامه داد: برای رسیدن به روایتی دقیق‌تر از این ماجرا باید از «غزلیات شمس» هم کمک بگیریم. در نظر دارم با بازسازی «مقالات شمس»، «غزلیات»، اندکی «مثنوی» و «فیه‌مافیه» تا حدی به نزدیک شدن به این گفت‌وگوها کمک کنم، چون بسیاری اوقات مولانا پاسخ شمس را با یک غزل می‌داد. برای نمونه در بخشی از مقالات شمس هشدار می‌دهد که «این می را پیش تو آوردم که اگر نمی‌خوری به کس دیگری خواهم داد». در مقابل مولانا در غزلیات پاسخ می‌دهد: «این غزلم جواب آن باده که داد پیش من/ گفت بخور، نمی‌خوری، پیش کس دگر برم». خاکی و نادری به ما نشان می‌دهند رابطه‌ی میان شمس و مولانا، رابطه‌ای پرتنش و انسانی در سطح عالی است.

 اسفندیار افزود: تعصب مولانا روی مثنوی از آن‌رو است که مثنوی را از خودش نمی‌داند. باور دارد که آن را بر زبانش جاری ساخته‌اند؛ یعنی غیرت او بر حرف خودش نیست. مولانا با گفتن اینکه «بشنو از نی چون حکایت می‌کند» تکلیف را روشن کرده است. همچنین در غزلی تأکید می‌کند که «گفتی که تو در میان نباشی، این گفت تو هست عین قرآن» می‌گوید هرگاه سخنی گفتی و من تو در آن نبود، آن حرف تو عین قرآن می‌شود. اگر مثل نی باشی و پرگره نباشی، بر زبان تو نیز وحی جاری می‌شود.

 او اظهار کرد: رزومه‌ی آدم‌ها لزوماً کتابشان نیست. خود غریبی در جهان چون شمس نیست، اما مولانا ماهی است که خورشید شمس در او نمایان است. ما شمس را بسیار کم می‌شناسیم، اما هنگامی‌که به مولانا می‌نگریم می‌توانیم تا اندازه‌ای ‌شمس را ببینیم. این رابطه‌ی پرتنش، این امید را می‌دهد که ما نیز می‌توانیم پیوندی خالصانه و نگاهی متعالی ایجاد کنیم. می‌توانیم از شمس و مولانا بیاموزیم که دو انسان چگونه و با چه نوع پیوند و مواجهه‌ای‌ چنین حماسه‌ی بزرگی را در کنار هم رقم زده‌اند. هنگامی‌که شمس می‌گوید من در این جهان کاری ندارم و نیامده‌ام الا به دیدار، به ما گفت‌وگو یاد می‌دهد. مولانا حتی در دفتر سوم مثنوی از ناامید شدن از شمس می‌نویسد، پس مولانا هم این دغدغه‌ها و بریدن‌ها را دارد.

  • محمدرضا گلشن زاده